شهید حسین ادبیان ، عارف گمنام بازی دراز

عارف گمنام بازی دراز

پس از عمری غریبی بی نشانی
خدا میخواست در غربت نمانی
از آن جسم شریف و پاکت ای دوست
پلاکی بازگشت و استخوانی

____________________________

عارف گمنام بازی دراز

سرلشکر شهید حاج حسین ادبیان

پس از ۳۸ سال گمنامی به آغوش مادر بازگشت.

شادی روحمان با یادش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

۱۳۹۸/۰۵/۱۰
ذبیح الله

خدایا خودت میدانی در موقع عملیات چگونه بر خط دشمن میزدم،

چگونه در دل دشمن جای میگرفتم و به کار خود ادامه میدادم و اصلا ذره ای ترس در من وجود نداشت.

خدایا خودت میدانی بارها مرگ را در مقابل خود دیدم ولی نسبت به کارم لحظه ای درنگ نکردم.

خدایا خودت میدانی اینها همه برای تو و به خاطر تو و ادای تکلیف بود...

"قسمتی از وصیت نامه شهید حشمت الله امینی"

که در عید قربان 1366 (منطقه سردشت، عملیات نصر7) ذبیح الله شد.

در اینجا ، اینجا و اینجا در مورد این شهید والامقام بخوانید.

۱۳۹۲/۰۷/۲۴
میرویم برای عملیات
کم کم به منطقه عملیاتی میرسیم، برای خنثی کردن پدافند هوایی دشمن، اول مراکز تجمع ضد هوایی اونا رو منهدم میکنیم و بعد به شکار تانک ها میپردازیم. از واحدهای توپخانه کفار غافل نباشید.

صبر کنید ، صبر کنید. دو هلی کوپتر به طرف ما می آیند.

شماره سه ، به سمت چپی شلیک کن

شماره چهار ، تو حساب سمت راستی رو برس

آماده! از راکت شماره هفت استفاده میکنیم

آتش!

بارک الله ، بارک الله. خوب نشانه گرفتید. حالا جلوتر میرویم.

خب، دشمن در زیر پا دیده میشود. برای همه شما آرزوی پیروزی میکنم.

شماره چهار، توجه کن، در ضلع جنوب غربی، اون واحد ضد هوایی رو نابود کن، برو برادر.

شماره سه، توجه کن، در ضلع جنوب غربی، اون واحد ضد هوایی رو نابود کن.

من هم حساب تمام ضد هوایی های ضلع شمالی رو میرسم.

الحمدلله . عالی بود، عالی ترش کنید.

حالا مسلسل ها آماده شوند. تانک ها را شکار کنید.

شماره پنج ، اون موضع خمپاره انداز رو منهدم کن. من سراغ بقیه تانکها میروم...

الله اکبر. الله اکبر ؛ دشمن عقب نشینی کرد.

«قسمتی از مکالمه بیسیم شهید علی اکبر شیرودی»

۱۳۹۲/۰۵/۲۷
شهید حسین ادبیان

شهید حسین ادبیان

 

عارف گمنام بازی دراز، شهید حسین ادبیان

فرمانده گردان تكاور مالك اشتر 

تولد: ۱۳۳۰ کرمانشاه

شهادت: ۲ اردیبهشت ۱۳۶۰

(جاوید الاثر)

 عملیات بازی دراز

  

 

شادی روحمان با یادش صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

۱۳۹۲/۰۲/۰۳
شهادت

پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم... رفت و والفجر مقدماتی شهید شد.
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت من هم برم؟ گفت: برو عزیزم... رفت و خیبر شهید شد.
پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند. ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد.
مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودم هم قبول کن.
رفت و در حج خونین شهید شد. ...

۱۳۹۱/۱۲/۱۰
صحرای بلا به وسعت تاریخ است

صحرای بلا به وسعت تاریخ است و كار به یك یا لیتنی كنت معكم ختم نمی شود.

اگر مرد میدان صداقتی، نیك در خویش بنگر كه تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر!

 اگر هست كه هیچ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی

                                                     و اگر نه ...

دیگر به جای آنكه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو .

     «ضحاك بن عبدالله مشرقی » را كه می شناسی !

عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنكه صبح تا شام را در ركاب امام شمشیر زده بود.

خوف، فرزند شك است و شك، زاییده شرك و این هرسه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حقند...

كه اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی كرد.

شب هر چه در خویش عمیق تر می شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این، سرالاسرار شب زنده داران است. اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم ؟

                                                               "سید شهیدان اهل قلم"

۱۳۹۱/۱۱/۰۶
توبه نصوح

       

« یا أیُّهَا الذِّینَ آمَنُوا تُوبُوا إلی اللهِ تَوبَةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکُمْ أنْ یُکَفِّرَ عَنکُم سَیِّئاتِکُم وَ یُدخِلَکُم جَنَّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الأنهارُ...»  تحریم – آیه ۸
ای کسانی که ایمان آورده اید! توبه کنید، توبه ای خالص، امید است [با این کار] پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است، وارد کند...»

* جواد عنایتی  در تاریخ ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به فیض عظیم شهادت نائل شد.

منبع: http://33talayehdar.ir

۱۳۹۱/۰۶/۲۴
نبرد عقل و عشق

عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عشق می گوید که بیدارباش، در راه خدا بیدار باش تا روح تو چون شعاعی از نور به شمس وجود حق اتصال یابد.

عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عقل معاد می گوید که همه چشمها در ظلمات محشر، در آن هنگامه فزع اکبر، از هول قیامت گریانند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد.

عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عشق می گوید چگونه میتوان خفت وقتی که جهان ظلمتکده کفرآبادی است که در آن احکام حق مورد غفلت است؟

عشق می گوید چگونه میتوان خفت که هنوز خون گرم امام عاشورا، از زمین کرب و بلا می جوشد و تو را فرا میخواند؟ چگونه میتوان خفت و جهان را در کف جهال و قداره بندها رها کرد؟ نه شب هنگام خفتن نیست...

"سید شهیدان اهل قلم، سید مرتصی آوینی"

دانلود صوت

۱۳۹۱/۰۳/۰۵
ای شهید...
ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!

      دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"

۲۰ فروردین سالگرد شهادت شهید آوینی هست، شادی روحمان با یاد این شهید بزرگوار صلوات بفرستید.

" اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "

۱۳۹۱/۰۱/۲۰
شهید حشمت الله امینی

وقتي در غروب جمعه متصل به شب عمليات نصر 7 ، در آبهاي سرد رودخانه سردشت غسل شهادت انجام داد، بر ما ثابت شد که او مهاجر است و جاي او در اين دنيا نيست...

متن کامل در ادامه مطلب ...

ادامه مــطلب
۱۳۹۰/۱۰/۰۴
إربـاً إربـا یعنی چی؟

خیره شده بود به آسمون. حسابی رفته بود توی لاک خودش. بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار کـــه بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم «إربـاً إربـا» یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشتِ کوبیده میشه... یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط بهش برسم...» توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند، دیدم جواب سؤالش رو گرفته. با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش...  «شهید سید محمد شکری»

۱۳۹۰/۰۹/۱۵
شهید شیرودی
هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس میکنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم. "شهید خلبان علی اکبر شیرودی"

شهید علی اکبر شیرودی

شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ - سرپل ذهاب - بازی دراز

۱۳۹۰/۰۲/۰۷
كربلا همچنان جاريست...
 
از دل هزاران شهيد عبور كرده اي...
در ايستگاههاي بهشت لختي درنگ كرده اي  و برايت روايت كردند و گريستي. به تو گفتند كه كربلا همچنان جاريست از عاشوراي 61 هجري تا امروز و فردا...
شايد بارها و بارها كه به هركدام از قدمگاههاي شهدا مي رسيدي با خود ميگفتي "كاش مرا نيز به خيل شهيدان راهي بود و حسرت مي خوردي كه چرا از قافله جا مانده اي...
آري! زمان ما را از قافله ي كربلائيان دور داشته است اما هنوز هم مي توان آن گونه كه سيد شهيدان اهل قلم خواست، بخواهيم: "كربلا، ما را نيز در خيل كربلائيان بپذير"
به شهر باز مي گردي... دلت براي همان بيابانها ميگيرد! اولش مي خواهي زار بزني و گريه كني... تازه با رفيقانت مأنوس شده بودي... تازه شهدا را شناخته بودي... تازه فهميده بودي كه هرچه هست در گمنامي و در آن بيابانهاست...
به خود مي آيي، سبكبار مي شوي. خيلي چيزها آموخته اي كه هرگز نبايد فراموششان كني چنانچه زينب سلام الله عليها كربلا را فراموش نكرد.
به شهر كه نزديك مي شوي دلت تنگ مي شود، براي خاك، براي نخل، براي خاكريز... براي جاده اي كه هنوز رد خمپاره بر آن مانده بود...
با خودت مي گويي: نكند زرق و برق شهر اين حال و هوا را از يادم ببرد!
بر مي خيزي؛ پر از حيرتي، پر از حسرتي، چيزي را جا گذاشته اي...
شايد رد پايت را...!
شايد گناهانت را...!
شايد آرزوهايت را...! 
و شايد دلت را...!
زيارتت قبول...
 
منبع: http://club.revayat.ir/softpower-content-content-769.html
۱۳۹۰/۰۱/۲۴
شهيد حشمت الله اميني

شهید حشمت الله امینی

 نميدانم از حشمت بايد چه بگويم فقط بايد بگويم که همه چيز را به ما آموخت، خيليها فرمانده گردان وتيپ بودند! اين نيست که آن کسي بالاتر باشد که درجات و پستها و مسئوليتهاي بالاتر داشته باشد، آن کسي برد که معرفتش را بيشتر داشت اينها بودند که اينطوري با خدا صحبت ميکردند...

 

 شهيد حشمت الله اميني از زبان حاج محمد طالبي

در ادامه مطلب...

ادامه مــطلب
۱۳۸۹/۱۱/۱۷
نامه نگاری های امیر + صوت
من پسري 17 ساله هستم و در خانواده اي مرفه و ثروتمند زندگي مي كنم اما چه ثروتي كه مي خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشك هستند و از صبح زود تا پاسي از شب را در خارج از منزل سپري مي كنند تازه وقتي هم به خانه مي آيند از بس خسته و كوفته هستند كه زود مي روند و مي خوابند....

پدر و مادرم بدليل اينكه من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع ماديشان هم خوب است دختر خاله ام را كه در خانواده اي متوسط زندگي مي كند به فرزندي كه چه عرض كنم به سرپرستي قبول كردند(البته لازم به تذكر است كه دختر خاله ام هم سن خود من است.) بله از آن تاريخ به بعد مشكل من شروع شد و خانه آرام و ساكت ما كه در طول روز كسي جز من در آن زندگي نميكرد تبديل به زندگي پسري شد كه سعي در دور كردن هواي نفس دارد با دختري كه به مراتب از شيطان پست تر و گناهكارتر و حرفه اي تر است . تنها كارهاي دختر خاله ام را در يك جمله خلاصه مي كنم:"درخواست از من براي انجام بزرگترين گناه كبيره" ...

دانلود صوت قرائت نامه توسط شیخ انصاریان

متن کامل نامه و مستندات را در ادامه مطلب بخوانید و ببینید

ادامه مــطلب
۱۳۸۹/۰۷/۰۷
صفحه اول > صفحه دوم > صفحه سوم > صفحه چهارم > صفحه پنجم