كربلا همچنان جاريست...
 
از دل هزاران شهيد عبور كرده اي...
در ايستگاههاي بهشت لختي درنگ كرده اي  و برايت روايت كردند و گريستي. به تو گفتند كه كربلا همچنان جاريست از عاشوراي 61 هجري تا امروز و فردا...
شايد بارها و بارها كه به هركدام از قدمگاههاي شهدا مي رسيدي با خود ميگفتي "كاش مرا نيز به خيل شهيدان راهي بود و حسرت مي خوردي كه چرا از قافله جا مانده اي...
آري! زمان ما را از قافله ي كربلائيان دور داشته است اما هنوز هم مي توان آن گونه كه سيد شهيدان اهل قلم خواست، بخواهيم: "كربلا، ما را نيز در خيل كربلائيان بپذير"
به شهر باز مي گردي... دلت براي همان بيابانها ميگيرد! اولش مي خواهي زار بزني و گريه كني... تازه با رفيقانت مأنوس شده بودي... تازه شهدا را شناخته بودي... تازه فهميده بودي كه هرچه هست در گمنامي و در آن بيابانهاست...
به خود مي آيي، سبكبار مي شوي. خيلي چيزها آموخته اي كه هرگز نبايد فراموششان كني چنانچه زينب سلام الله عليها كربلا را فراموش نكرد.
به شهر كه نزديك مي شوي دلت تنگ مي شود، براي خاك، براي نخل، براي خاكريز... براي جاده اي كه هنوز رد خمپاره بر آن مانده بود...
با خودت مي گويي: نكند زرق و برق شهر اين حال و هوا را از يادم ببرد!
بر مي خيزي؛ پر از حيرتي، پر از حسرتي، چيزي را جا گذاشته اي...
شايد رد پايت را...!
شايد گناهانت را...!
شايد آرزوهايت را...! 
و شايد دلت را...!
زيارتت قبول...
 
منبع: http://club.revayat.ir/softpower-content-content-769.html
۱۳۹۰/۰۱/۲۴
صفحه اول > صفحه دوم > صفحه سوم > صفحه چهارم > صفحه پنجم